این سرگردانی، این بی تو بودن، این تنهایی، سخت است. امانمان را بریده است ولی امیدمان را نه.
روزها میگذرند و ما همینطور غرق میشویم، نه که امروز نجات پیدا کنیم و فردا باز غرق شویم، نه، هی غرقتر میشویم. انگار هرچه دست و پا میزنیم در جهت عکس حرکت میکنیم. به دنبال یک دستیم، یه دست راهگشا یک دست گرهگشا یک دست نورانی.
آسمان با تمام وسعت بر ما تنگ شده و زمین انگار از دستمان خسته است. نکند او هم دلش تنگ است؟ نکند او هم هرچه دست و پا میزند .
ولی در افق تو را میبینم. در افق، افق نگاه نه، افق اندیشه. ایستادهای با یک چوب بلند، خیلی بلند. هرکس دست بلند میکند چوب را به سمتش میبری و بالایش میکشی. فقط حیف که تا سرمان از گل و لجن بیرون میاید فراموش میکنیم که چه شد و که بود و کدام چوب بود و . .
ای کاش من همه بودم
ای کاش من همه بودم
با همه زبانها
با همه دستها
با همه جانها
تورا میخواندم.
چقدر ایکاشهای خشک شده، چقدر سختیهای بر جان گذشته، چقدر جانها خسته و پاره پاره. بس نیست؟ آدم نمیشویم تا بفهمیم راه حل فقط یکیست.
خستهام. از این جماعت پر های و هوی تو خالی. از این همه شعار از این همه چند رنگی، از این همه ظلم.
کاش من همه بودم تا با همه جانها از این زندگی خسته بودم. شاید .
با اصرار نشریهی دانشکده (رایانش) متنی جهت خیر مقدم و شامل توصیهها و تجارب شخصی برای ویژهنامهی ورودیها نوشتم:
اول از همه سلام که نام خداست و موجب سلامت. پس از آن تبریک به شما که چند صباحی دیگر مهندس کامپیوتر فارغ التحصیل از دانشگاه شریف هستید. (دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز به ندرت). بگذارید اول کمی از شما بگویم. شما ورودیهای جدید این دانشکده آمدهاید که یک کار ویژه انجام دهید. ولی نمیدانید که راه چیست و بیراه چیست. شاید هم الآن فکر میکنید پاسخ همهی سوالهایی که در ذهن دیگران است را دارید اما عجله نکنید. حالا از خودم بگویم. من دانشجوی کارشناسی ارشد دانشکدهام. از قضا ۶ سال پیش جای شما بودم ولی حالا
در آزمایشگاه نشستهام(تعجب نکنید آزمایشگاه فقط مخصوص رشتههای تجربی نیست) و به گذشته فکر میکنم. از روزی که رسماً به عنوان دانشجو وارد این دانشگاه شدم ۶ سال میگذرد. این ۶ سال پر بوده است از تصمیمات بزرگ و کوچک، پر بوده است از خوشیها و تلخیها، فرازها و فرودها. شمایی که به این دانشگاه [و علیالخصوص این دانشکده] وارد شدهاید هم مسیر پر پیچ و خمی در پیش دارید.
برای آن دسته از شمایی که تا اینجای متن خسته شدهاید و و به دنبال نتیجهگیری هستید تا بروید به آن کار دیگرتان» برسید، یک جمله میگویم که وقتتان تلف نشود. حواستان را خوب جمع کنید که هر تصمیمی (حتی کوچکترین آنها) که امروز میگیرید روی سرنوشت زندگیتان تاثیر دارد. تجربه ثابت کرده است که تمام مشکلات از چیزهای کوچک شروع میشوند، از یک کلاس نرفتن (یا شاید یک کلاس رفتن) از یک پک زدن (یا یک پک نزدن) و … پس حسابی فکر کنید. فکر کنید و فکر کنید.
اگر به اینجای متن رسیدهای یعنی جزو دوستان کم حوصله نیستید پس برویم ببینم در دنیای این دانشکده ساعت چند است.
روزهای اول دانشگاه مثل روزهای اول مدرسه همه شاد و سرحالند. هرکس را نگاه میکنی پر از انرژیست. روزهای آشنا شدن با انسانهای جدید، روزهای رنگی. مهمترین نکته در این دوران این است که هرچه پیش از دانشگاه کردهاید (رتبهی برتر کنکور، مدالهای رنگارنگ المپیاد و قص الی هذا) را پشت در بگذارید و وارد شود. سعی کنید در این روزها دوستان خوبی پیدا کنید. (مهمترین تصمیم همین انتخاب دوست است) کم کم تب درس بالا میگیرد و اینجاست که راهها از هم جدا میشود. عدهای که از قبل تکلیفشان را با خودشان مشخص کردهاند. آمدهاند اینجا که فقط درس بخوانند. خسته نباشند. درس خواندن کار سختیست. پس واقعن خسته نباشند. عدهی دیگری هم کمکم میفهمند که انگار آدرس را اشتباهی آمدهاند و دمشان را روی کولشان میگذارند و عقب عقب [جهت حفظ احترام] میروند. عدهای به درس اهمیت نمیدهند و به آن کارهای دیگر میرسند. (بلاخره هر کس انگیزهای از آمدن به دانشگاه دارد.) خلاصه که دستهها بسیار است و این شما هستید که باید انتخاب کنید که میخواهید در کدام دسته باشید. فقط یادتان باشد که خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا میرود دیوار کج». شک نکنید که اگر اتفاق خاصی نیفتد هرچه در ترم اول انجامدهید تا آخر همان است. فکر میکنم اگر تا اینجا آمدهاید و از سد کنکور (یا المپیاد) گذشتهاید بد نباشد که به درس فرصت دهید که خودش را به شما نشان بدهد. فکر کار را از ذهنتان بیرون کنید. تا ۲ سال اول [اگر واقعاً مجبور نیستید] کار نکنید. اولویت خود را روی درس بگذارید. یادتان باشد که اگر درس را رها کنید برگشت به آن خیلی سخت است و قبل از ۳-۴ ترم خیلی برای این تصمیم زود است. امّا از طرفی یادتان باشد که زندگیکردن بر درس اولویت دارد. انسانی که درست زندگی نکند نمیتواند میوهی تلاشهایش را بچشد. زندگیکنید. تفریح کنید. در مورد اهدافتان تفکر کنید. دیگر آنقدر بزرگ شدهاید که به مسائل اساسی زندگی فکر کنید. در حالی که دارید بسیار میاندیشید، از فعالیتهای اجتماعی غافل نشوید. انجمنها، گروهها، شوراها و . همیشه کمک میخواهند. در دانشکده برنامهی جانبی زیادی برگزار میشود که فعالیت در آنها بسیار هم شمارا برای زندگی پس از دانشگاه آمده میکند و هم خوراک فکری به شما میدهد. در کل مفید است. پیگیر باشید تا از کارهای فوق برنامه هم عقب نیفتید.
خلاصه که بعد از این که بسیار درس خواندید و تفکر کردید(در اینجا نویسنده بسیار خوشبین است)، کم کم راههایی که در پیش دارید را نزدیکتر مییابید. گرایشهای مختلف، کار کردن یا کار نکردن، فعالیت آکادمیک و … . اینجاست که باید حسابی م کنید. اینجاست که فکر میکنید تنها کسی هستید که برنامهای برای آینده ندارید و گویا همه، مسیرشان را انتخاب کردهاند. نکند مظطرب شوید. نکند بترسید. این ۴ سال برای همین است که شما راههای مختلف را ببینید و بررسی کنید تا بتوانید در انتهای آن تصمیم دقیقتری بگیرید. توصیه من این است که به هیچ عنوان ذهن خود را محدود نکنید. حتی اگر مطمئن هستید که میخواهید در صنعت کار کنید کار آکادمیک را تجربه کنید. اگر مطمئن هستید که میخواهید فقط مسئله حل کنید و بعد هم پرواز کنید، باز هم کار در صنعت را تجربه کنید. از تابستانهای خود غافل نشوید. کارآموزی در شرکتهای داخل، کارآموزی در دانشگاههای خارج، پژوهش در آزمایشگاههای دانشکده اینها همه ممکن است. امّا شاید با م بتوانید دقیقتر و بهتر تصمیم بگیرید و راههای بیشتری را ببینید. یادتان باشد تعیین مسیر زندگی تصمیم مهمی است. طبق جو غالب یا با بیحوصلگی راه آیندهی خود را انتخاب نکنید. به این فکر کنید که چه میخواهید. خود را در ۱۰ سال آینده کجا میبینید.
بگذریم. فکر کنم خیلی جلو رفتیم. اینها را که خودتان میبینید. اما چیزی که نمیبینید و بارها به آن اشاره کردم این است که آیندهی شما ساختمانی است که پی آن همین تصمیمات کوچک و بزرگ است. پس م کنید. شاید من در اینجا نتوانم نسخهای بپیچم که به درد همهی شما بخورد، ولی اگر با فرد با تجربه و دنیا دیدهای م کنید، خیلی دقیقتر شما را رهنمود دهد. قولها را بشنوید و از بهترینآنها پیروی کنید. همچنین حواستان باشد که هیچچیز ارزش زندگی نکردن را ندارد. اگر زندگی نکنید زندگیکردن را از یاد میبرید. هیچ چیز ارزش شاد نبودن شما را ندارد. پس بخندید و یادتان باشد در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن، شرط اول قدم آن است که مجنون باشی»
یا علی
(البته این ورژن اولیهی متن است که بعدا دستخوش تغییراتی شد)
درباره این سایت